شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

بابا و مامان و تو

واکسن دوماهگی

شایان گلم رو آماده کردم برای واکسن زدن . قبلش ازش عکس گرفتم خانم بهداشت از رشدش راضی بود اما بدترین قسمت، واکسن زدن بود که پسرک گلم کلی داد بیداد کردو گریه و البته وقتی شیرش دادم خوابید و آوردش خانه خوشبختانه در کالسکه خواب بود و بی تابی نکرد و گرنه باید یک دست کالسکه و یک دست شایان رو می آوردم. اما چه شبی داشتیم من و بابای تا صبح تمام شب تو بغلم ناله کردی و تب داشتی کولیکت هم که هیچی البته قطره جدیدی بهم معرفی شده بود که از دسته پروبیوتیک ها بود قیمتش هم نسبتا قابل توجه بود و دکترت هم گفت معلوم نیست تاثیر داشته باشه یا نه چون گفت رو بیست درصد بچه ها بی تاثیره. که سر شب 5 قطره ریختم تو شیرم و بهت دادم خوردی پسر خوشگل مامانی. به هر حال ...
16 مرداد 1391

کولیک و کولیک و کولیک

عزیزم امشب اولین شبی بود که تا صبح نخوابیدی و یک سره گریه کردی . آخرین باری که دکتر بردمت گفتند سندرمی به اسم کولیک نوزادان رو بی قرار می کنه که علت های البته حدس های گوناگونی در موردش هست که معلوم نیست کدام درسته و کدام نادرست. اما حاصلش اینه که شما وقتی می گذاری تو دنده گریه دیگه از کسی کاری بر نمی یاد. یک سره گریه می کنی و من فقط برات به اندازه یک کتاب لالایی می خونم و نمی فهمم چند ساعته که روی پا ایستادم و فقط وقتی می خوابی احساس می کنم که از داخل یک هاون بزرگ که حسابی خردم کرده بیرون آمده. مامانی شما بابا رو خیلی بی قرار می کنی. بابا انقدر غصه می خوره که اعصاب براش نمی مونه. طاقت گریت رو نداره و ازاینکه هیچ کاری از دستمون بر نمی یاد واق...
16 مرداد 1391

شایان چهل روزه

از تمام لحظات آن نخستین ماه ها بیشترین استفاده را ببر که دیگر هرگز برنخواهد گشت.(پام براون)   امروز چهل روزه شدی ، با هم رفتیم خانه بهداشت و اینم گزارش شما قد:55.5   وزو:4450    دورسر:36.5   خوشگلم امروز خانم بهداشت ها همشون دورت رو گرفته بودند و همشون باهات خوش و بش می کردند و تو هم با اون نگاه کنجکاوه خوشگلت داشتی بهشون نگاه می کردی . من فکر می کردم چون مامانتم انقدر خوشگل به نظرم میرسیی ولی همه می گفتن وای نی نی رو چقدر خوشگله چه  چشای قشنگی و از این قبیل حرفها. خانم بهداشت ها مامان رو راهنمایی کردند که چی بخوره و چی نخوره که خم به ابروی جنابعالی یک وقت نیاد. اما وقتی برگشتم خو...
16 مرداد 1391

یک لبخند

  مهمترین چیز در زندگی ام، کودکم است، یک لبخند یک چاله روی گونه و یک بوسه هیچی نوشیدنی نمی تواند چنین شاد و سرمستمان کند که یک گهواره می تواند(آنتونی بوث) عزیزم وقتی شب از خواب شیرین بیدار می شم و بغلت می کنم و تو آروم آروم شیر می خوری مملو از لذت می شم و هرگز از اینکه از خواب شیرینم بیدار شدم ناراحت نمی شم. عزیزم امشب چهار صبح بود که بعد از شیردادنت پوشکت رو عوض کردم. نگاهم کردی و خندیدی. انگار احساس خرسندی ات رو از اینکه سیرت کرده بودم و پوشکت رو عوض کرده بودم با این لبخند می خواستی بهم نشون بدی.خیلی وقتها احساس کردم لبخند زدی اما این واضح ترین و ارادی ترین لبخندی بود که حس کردم ازت دیدم. چقدر شیرین و گوارا بود. شیرین تر...
15 مرداد 1391

اولین مسافرت پسرگلم

روز چهارشنبه که شما 28 روزه شدی و بعد از یک هفته از تاریخ ختنه ات با خاله پروانه رفتیم و حلقه ختنه ات رو در آوردیم. بازهم خیلی گریه کردی. مامانت قربونت بره عزیزم   چقدر دلم سوخت برای پسرم. اما شبش که حالت بهتر شده بود رفتیم با خاله پروانه شمال. 10 ساعت تو راه بودیم خیلی شلوغ بود. مامان تمام راه تورو بغل کرده بود و تو مثل قرص ماه خوابیده بودی. پسرم اقا از دیدنت خیلی خیلی خوشحال شد. اما خوب شما متاسفانه خیلی گریه کردی البته وقتی رسیدیم . تا جمعه در شمال موندیم. من تمام مدت فقط تو اتاق طبقه بالا بودم. حتی ناهار  و شام هم پیش تو خوردم. فقط یک صبحانه رفتم و در بالکن با بقیه صبحانه خوردیم. 08/02/91 ...
15 مرداد 1391

آقا شایان مسلمان شدند

امروز یکی از تلخ ترین روزهایی بود که تو عمرم داشتم. پسر گلم را ختنه کردند و متاسفانه کلی هم گریه کرد. ختنه کردن یک سنت هست که در دین ما وجود دارد و من واقعا از این سنت بیزارم. اما خوب به هر حال باید انجام بشه مثل واکسن. شایان شب خونه عزیز مامانی هم انقدر گریه کرد که بالاخره خاله شیرین توانست بخوابونتش. راستش چون خاطره ازار دهنده ای بود نمی خوام بیشتر در موردش بنویسم. قربونت برم مامانی الهی برات بمیرم که انقدر دردت گرفت و گریه کردی. اما شب رو خوابیدی هر چند من خیلی نگرانت بودم که نکنه نتونی بخوابی. 30/05/91 ...
15 مرداد 1391

سورشایان

امروز شایانم رو تنهایی بردم سه راه جمهوری . با تاکسی رفتیم. هر کس یه نی نی   کوچولو می بینه انواع تجربه ها و نصیحتها و لبخندهای مختلف رو نثار آدم می کنه. بالاخره رسیدیم و من یک لباس مهمونی برای پسرکم انتخاب کردم. معمولا قدیمها مهمانی برای نی نی ها روز دهم برگزار می شد اما خوب ما نتونستیم و گذاشتیم برای سه هفتگی شایان. راستش همه اقوام نزدیک به دیدن شایان امدند و همون روز اول در بیمارستان و یا بعد از امدن به خانه روی ماهت رو دیدند و همه حسابی شرمندمون کردند و برای تو و مامانی هدیه های خوشگل آوردند دستشون درد نکنه انشالا          جبران کنیم. اما خوب به هر حال چون خونه کوچیک بود و شاید کمی پ...
15 مرداد 1391

اینم از ناف مزاحم که افتاد

شایان خوشگل مامان هر موقع که پوشکت می کردم مواظب بودم نافت نره داخل پوشک و میکروب بگیره. ضمنا تو بیمارستان اکیدا توصیه کردند که به ناف شما هیچ چیز از جمله الکل ، پماد ، روغن نزنیم. و فقط گفتند هر چه قدر بیشتر حمام کنی یا ناف شستشو بشه زودتر می افته اما خوب راستش حمام کردنت کمی سخته ادم همش می ترسه و شاید به همین دلیل هم نافت نسبتا دیر افتاد . روز نهم اما خداروشکر که افتاد . قدیمی ها می گن اگه دوست دارید بچه شما هر شغلی پیدا کنه نافش رو در محل اونجا بندازید. مثلا می خواهید استاد بشه بندازید دانشگاه. اگه می خواهید دکتر بشه در بیمارستان. معلم بشه در مدرسه. اما من نافت رو انداختم تو قلک که پولدار بشی. البته اینها هیچکدام جدی نیست. جدی تلاشیه که ...
15 مرداد 1391

اولین حمام شایانم

امروز صبح من و بابایی برای اولین بار شمارو حمام کردیم راستش اولش مامانها و بابا ها نسبت به هم احساس بی اعتمادی دارند. مثلا من فکر می کنم من بیشتر مواظبم و بابایی هم در مورد خودش این قضاوت رو داره. اما به هر حال با هم حمامت کردیم البته می شه گفت بیشتر بابایی اینکارو کرد اخه دستهای مردانه برای نگه داشتن نی نی لیز در حمام مفید ترند.  خاطره قشنگی بود عزیزم با تمام وجود دوستت داریم.   16/01/91 ...
15 مرداد 1391