شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

بابا و مامان و تو

و اما غربالگری ....

و اما غربالگری ....   امروز با خاله مهناز رفتیم خانه بهداشت برای غربالگری چون روز بعد از تعطیلات نوروز بود کلی نوزاد برای غربالگری اومده بودند. خانم بهداشت می گفت که اول نی نی باید حسابی شیر بخوره بعداز 20 دقیه از کف پای شما پنح نمونه خون بگیرند برای تشخیص یک سری بیماری که در صورت اطلاع زودهنگام می شه به راحتی معالجه بشوند. اما شایانی مامان سه بار سوراخ شد و خانم بهداشت نتونست ازش خون بگیره . خیلی عصبانی و دمق شدم. تازه خانم بهداشت یادش رفته بود که بگه من چسب پای تورو بکنم و خاله مریم گفت اگه نکنی پاش باد می کنه و دیدم کمی کف پای کوچولوی خوشگلت باد کرده بود. فردا دوباره با بابایی رفتیم بیمارستان کودکان نزدیک محل کار بابایی و ا...
15 مرداد 1391

شایان زردی نوزادی را شکست داد.

امروز روز پنجم تولد شایان عزیزم بود که با بابایی رفتیم مقدار بیلی روبین را اندازه بگیریم. خانم مسئول آزمایشگاه به نظرم یک خراش به پای شایان داد بعد با یک سوزن خون گرفت و اندازه گرفت . شایان بدجوری گریه کردی مامان دلش غش کرد. الهی من فدات بشم. بعدش خانم مسئول ازمایشگاه شمارو بغل کرد و کلی قربون صدقت رفت گفت اینکارو کردم که دیگه مامانی رو شبها از خواب بیدار نکنی هی گریه کنی. اما خدا می دونه که حاضرم همه شبها تا صبح بیدار بمونم اما تو خار به پات نره که ناگزیر رفت. خوشبختانه زردی شما 9 بود که دکتر گفت لازم نیست کاری بکنی . اما راستش مامانی من از وقتی شما دنیا اومدی و اوردیمت خونه یه توصیه خاله مریم همراه با شیر خودم کمی شیرخشک بهت دادم تا زردی...
15 مرداد 1391

اخرین روز تپش دو قلب در وجودم

تصمیم گیری برای بچه دار شدن بسیار حیاتی است.  بدان معناست تصمیم بگیری که تا ابد قلبت بیرون از بدنت باشد. (الیزابت استون)   عزیزم بهت تبریک می گم. دنیای تازه ای در انتظارته.ایمان دارم که دنیای خوبی برای تو و هم سن سالهات خواهد بود. امروز اخرین روزیه که تو کوچولوی قشنگم رو تو گهواره وجودم لالایی می دم. خوشگلم امروز من و بابا به عکاسی رفتیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم. می خوام بعدا بهت نشون بدم که مثل توپ تو دلم بودی . اونموقع که با زبون شیرینت هی می خوای کنجکاوی کنی و سوالهای مختلف از اینکه کجا بودی چطوری اومدی این دنیا بپرسی می خوام این عکسهارو نشونت بدم که ببینی منو بابای با چه عشقی در انتظار اومدن تو به جمع خانواده ...
24 تير 1391

تولدت مبارک عزیزم

هر کودکی دنیایی است که دوباره آغاز شده است.  آغازی نو. یک زندگی تازه و یک رویای جدید . (پام براون1928)     بالاخره امروز رسید . بالاخره روزی که حدود نه ماه همه با هم منتظرش بودیم رسید. امروز با بابایی و عزیزمامانی و اقا رفتیم بیمارستان و من بستری شدم برای عمل. خیلی هیجان زده بودم عزیزم. اما امروز بعد از مدتها رو تخت تونستم به پشت دراز بکشم. اخه مامانی ها باید وقتی نی نی دارن به پهلو بخوابن. عزیزم اتاق عمل خیلی سرد بود و اقای دکتر بیهوشی اصرار داشت به جای بیهوشی عمومی از بی حسی استفاده کنه اما باوجود اینکه خیلی دوست داشتم تو لحظه تولد ببینمت اما نتونستم. من بیهوش بودم و تورو نشون بابایی دادن. بابایی از خوشحالی...
24 تير 1391

سومين ديدار

سلام به روي ماهت عزيزم. دوباره اومدم و ديدمت . مثل ماه خوابيده بودي. دستهاي کوچولوي خوشگلت رو مشت کرده بودي زير صورتت . لپهاي خوشگل خوشگلت هم که انگار توش گردو قايم کرده بودي. پسر گلم دلم نمي خواست اون چند دقه کوتاه سونوگرافي تموم بشه. نمي دوني چقدر ماماني قربون صدقت رفت. نمي دونم تو هم حواست به من بود يانه. همش ناراحت بودم که جات تنگ باشه. يه ذره هول بده جاي خودتو بزرگ تر کن. ماماني همش دوست داره زود بيايي نه که زود دنيا بيايي ها دوست دارم اين فاصله کوتاه باشه تا اومدنت تا صحيح و سالم بيايي بغلم. اينم عکسهات از همون اولين عکس تا عکس پريروز.   عکس 12 هفتگي 18 هفتگي از صورت 30 هفتگي پسرم چقدر خوبه که علم پيشرفت کرد...
24 تير 1391

حالا نوبت تو شده

سلام عزيزم ، سلام پسر گلم. يه روزي توي يکي از اين روزهاي بي ابتدا و انتهاي اين دنيا بوده که منو بابايي با صداي گريه دنيا اومديم. اونموقع من بچه اخر از يک خانواده پرجمعيت بودم و بابا فرزند چهارم يک خانواده پرجمعيت. مطمئنا وقتي ما به دنيا اومديم زندگي از زماني که  شما پسر گلم و هم سن و سالهات دنيا مي آييد ساده تر بود. من خيلي قشنگ يادمه رختخواب بچگيم رو که تشکش قرمز بود و لحافش سبز با يا پارچه دايره دايره رنگي خيلي خيلي خوشگل. من ته تقاري بودم و بعد از چند تا پسر دنيا اومدم مامان من خيلي نازمو مي کشيد و لوسم مي کرد. اکثرا هر چيزي که اون زمان مد بود مامان و بابا و خواهر برادرهاي بزرگتر براي من مي خريدند اما موضوع اينه که تنوع به انداز...
24 تير 1391

اولين سلام به بابا

سلام پسر گلم . ديشب براي اولين بار بابا فوتبال بازي کردنت رو تو دل مامان ديد. آخه يه دفعه از اين طرف دلم رفتي اونطرف . معلوم بود بابايي خيلي از وجودت خوشحال بود. پسرم بابايي اين روزا کمي سرش شولوغه. دعا کن براش . به خدا بگو باباي من يکي از خوشبخت ترين مردهاي دنيا بشه. تو از خدا هر چي بخواي حتما مي ده. اخه تو مثل يک شبنم زلالي. پريشب رفته بوديم خونه ماماني . عمه فاطمه تا منو ديد خيلي ذوق کرد و گفت ديگه پسرت بزرگ شده ها. ديروزم خاله دلي کلي پشت تلفن قربون صدقت رفت. خوش بحالت که انقدر عزيزي. پريشب ماماني يک لوبيا پلو خوشمزه گذاشته بود احساس کردم تو هم خيلي خوشت اومده. ماماني مي دونه من لوبيا پلوهاشو خيلي دوست دارم. عزيز هم برات آش پخته ...
24 تير 1391

پارساي فوتباليست مامان و بابا

سلام پارساي عزيزم. جديدا داري حسابي ورزش مي کني. ديروز بازم صداي قلبت رو گوش دادم . خانم دکتر گفت هنوز پاهات رو به پايينه از محل خروج صداي قلبت متوجه مي شه که شما کدوم طرفي لم دادي . خانم دکتر گفت از ترک هاي شکمت معلومه پارسا خيلي فوتبال دوست داره. عزيزم خاله دلارام اتفاقا برات کتوني خريده.چه کتوني هاي خوشگلي. الانم که دارم باهات حرف مي زنم احساس مي کنم دستاتو باز کردي يکي از اينطرف فشار مي دي يکي از اونطرف بعدشم هر از گاهي با پات يک لگدي مي زني . جوجوي مامان الهي قربونت برم. وقتي يک دفعه با احساس حرکتت ناخودآگاه لبخند مي زنم بابا همش مي گه لذتي که تو مي بري من حس نمي کنم.احساس مي کنه در حقش بي انصافي شده.  به کسي نگي ها انگار حسود...
24 تير 1391

دوست ندارم آروم باشي

سلام پسرکم. عزيز دلم . اميد تازه زندگيم. بهونه قشنگ نفس کشيدنم. انگار تا الان فقط عمرم رو گذروندم تا تو بيايي و با عشق تو تازه زندگيو شروع کنم. نمي دوني وقتي حرکت مي کني چه لذتي داره. همونطور که نمي دوني وقتي ارومي مامان چقدر بهم ريخته مي شه. چند روز پيش نمي دونم چرا انگار خواب بودي. دو روز تکون هاتو احساس نکرده بودم. خيلي صبر کردم خيلي صدات کردم. حتي گاهي در زدم اما اصلا انگار نه انگار . فکر کنم اول دي بود و رفتي تو خواب زمستوني . پسرکم مگه تو بچه خرسي عزيزم که زمستون بخوابي. ديگه طوري شد که اومدم شرکت از عالم و آدم شاکي بودم. دلم مي خواست جيغ بزنم که پسرکم بيدار بشه. چون شنيدم شما ني ني ها خيلي شيريني جات دوست داريد، صبح...
24 تير 1391