شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

بابا و مامان و تو

پیوندتان مبارک

دهم بهمن وقتی که پسرم ده ماه و دو روزش بود عقد عمو جواد عزیز و زن عمو لیلا بود که پسرم با یک تیپ جدید به مراسمشون رفت و بهشون تبریک گفت البته به زبان خودش. اینم تیپ جدید شایان که تو بغل پسرعمه آرمان البته مربوط به آخر مراسم هست.   توی این عکس کمی لباس شایان کج شده ...
12 بهمن 1391

مبارک باشه مروارید سفید خوشگلت

اولین دندان خوشگل شایان بالاخره در پایان هشت ماهگی نیش زد. انقدر خوشحال بودم که انگار یک گردنبند اصل مروارید کادو گرفته بودم. بی توجه به اینکه شاید خیلی هم برای دیگران مهم نباشه ذوق و شوقم رو به همه منتقل کردم و  دندان درآوردن شایان خوشگلم رو به همه تلفن زدم و خبر دادم. پسر گلم بعد از چندین روز بی قراری های شبانه و روزانه و تب و داد و بیداد بالاخره دندون در آورد. شایان گلم مبارک باشه. خیلی خاطره شیرینی بود. تازه فرداش هم مامان جون برای شایان آش دندانی درست کرد.دست مامان جون درد نکنه. شایان کلی کادو جمع کرد و مامانی برد بانک مسکن و براش حساب مسکن جوانان باز کرد. پسر گلم امیدوارم انقدر پولدار باشی که احتیاج به وام نداشته باشی. ...
16 دی 1391

شایان بی دندون به دنبال قندون

وقتی پدر یا مادر شدی تازه می فهمی چه استعدادی در تقلید صدای حیوانات داری شایان عزیزم دیگه داری هشت ماهت رو هم کامل می کنی و حسابی بازی گوش و کنجکاو شدی. این کنجکاوی در حد یک کلمه نیست و واقعا گاهی خیلی بزرگ می شه اندازه کشف یک قابلمه بزرگ یا تلویزیون گاهی چاقو و ... و جالب اینجاست که وقتی مامان و بابا سعی می کنند از این کنجکاوی های خطرناک دورت کنند اونموقع تازه اول دردسره . شایان صدارو می اندازه رو سرش و دادو بیداد و گریه. اونموقع است که منو بابایی اندازه یک باغ وحش از خودمون صدا در می یاریم تا جنابعالی ساکت بشی خلاصه بعد از کلی التماس و جایگزینی اسباب بازی به جای موارد درخواستی جنابعالی اندازه 5 دقیقه آروم می گیری اما بازم... . دی...
6 آذر 1391

دس دسی صداش می یاد

معجزه بزرگ شایان کوچولوی من امروز دس دسی بود . دس دسی رو خیلی زود زود یاد گرفت. امروز شایان کوچولوی من یک کار دیگه هم کرد ، شست پای بابایی رو گرفت و بعد آروم اروم ایستاد و دستهاشو ول کرد و درست وقتی که داشت از پشت می خورد زمین گرفتمش . الهی قربون بره مامان که هولی . اخه از کدوم کارت بگم .از اینکه کشوی میز توالت رو گرفتی و پاتو می اندازی روی دستگیره پایینی که بری بالا . قربونت برم اونجا چیزی که به دردت بخوره نیست. امروز حسابی اتاق کوچولی پسرمو با خاله مهنازی مرتب کردیم. آخه فردا قراره یک مهمون برامون بیاد که سه روز از شایانی بزرگتره. دخمل خوشمل خاله فرشته و البته آترین یک خواهر و برادر بزرگتر هم داره.خوش بحالشششششششششششششش. خدارو شکر...
17 آبان 1391

شایان خطر

امروز شایان 8 ماه و یک هفته است. حالا دیگه پسرکم غذا می خوره آب میوه می خوره و شبها هم تند تند بیدار می شه قبلا این طور نبود اما انگار هر چی بزرگتر می شه وابسته تر می شه. شایانی حالا دیگه از زور کنجکاوی در طول روز فقط وقتی می خوابه که در واقع از خستگی بیهوش شده باشه. و مهمتر از همه اینکه هنوز یکماه و یک هفته از چاردست و پا رفتنش نگذشته می خواد بایسته. من دیگه به هیچ وجه نمی تونم تنهاش بزارم همش دستش رو می گیره به اینطرف و اونطرف و بلند می شه و جالب اینجاست که یک دفعه هم دستش رو رها می کنه و با صورت می خوره به درو دیوار. حالا دیگه من هم بعد از حدود 8سال و نیم مجبور شدم بمونم خونه اما از این وضعیت خوشحالم اخه خیلی لذت داره که همه لحظه های...
16 آبان 1391

شایان چهار دست و پا راه می ره

شایان عزیزم الان خیلی وقته که دیگه قلت می زنه و می خزه . اما از 5 مهر شروع کرده و چهار دست و پا می ره و وقتی هم که خسته می شه و کم می یاره شروع می کنه به غر و نق. پسر گلم دیگه یواش یواش سوپ می خوره ، ماست و فرنی هم می خوره و حسابی آقا شده. و متاسفانه 6 مهر برای اولین بار سرما خورده بودکه بردم دکتر و دارو داد البته پسرم قویه و زود خوب شد الان یکمی مماخش نشتی داره. اینم عکسش در حال خواب شبی که سرما خورده بود.     شایان خوشگلم رو امروز رسما گذاشتم مهدکودک . پسر گلم گریه نکرد . اما دو روز که برای تمرین گذاشتم حسابی منو از هر زندگی بدون حضور خودش بیزار کرد طوری که حتی به قیمت ازدست دادن کارم هم نمی خواستم بزارمش م...
11 مهر 1391

شایان غذا می خوره

پسر گلم رسما از روز 2 شهریور وقتی که هنوز 5 ماهش رو پرنکرده بود برای اولین بار شروع به غذا خوردن کرد. با دستور خاله مریم براش حریره بادام درست کردم. و شایان خیلی خوشش آمده بود و ملج و مولوچ کنان و با اشتها می خورد. جالب این که تو فاصله ای که قاشق بعدیو براش ببرم جیغ و داد می کردو هول می کرد. با این حرکتش احساس کردم چه ظلمی کردم که انقدر دیر شروع به غذا دادن کردم. احساس می کنم شایانی از ابتدای چهارماه نیاز به غذا داشته. ولی خوب می گن اگه غذا زود شروع بشه ممکنه نی نی زود از شیر سیر بشه و این خوب نیست. پسر گلم الان دیگه دو وعده با زور از ما غذا می گیره و حسابی همه جا می خزه و غلت می خوره. و از صبح که بیدار می شه شروع می کنه به زبون خودش حرف زدن...
16 شهريور 1391

مسافرت به کرمانشاه و همدان در پنج ماهگی پسرم

  بسیار سفر باید تا پخته شود خامی هفته پیش شایانم رو بردیم کرمانشاه و همدان دو روزه رفتیم که خیلی بهم سخت گذشت . عزیزم تو هم کمی بهونه می کردی. درست وقتی که من می خواستم غذا بخورم شما شروع می کردی به گله گذاری. حالا مگه دلت خالی می شد هی درد و دل می کردی که من می خوام برم خونه خلاصه انگار دلت برای آرامش خانه تنگ شده بود. ولی خوب فکر می کنم بیش از شما من خسته شدم. جز مسافرت هایی بود که کلا فقط خستم کرد. مدتش هم خیلی کوتاه بود می شه گفت بیشتر تو ماشین بودیم. البته شما تو ماشین می خوابیدی ولی خوب بعضی وقتها هم می گذاشتی به دنده گریه. آب هم اعتبار نمی کردم بهت بدم. عزیزم شما تو این پنج ماه سه چهار بار شمال رفتی یکبار کیش و یکبار ه...
5 شهريور 1391